در دوراني كه سامانيان با بازماندگان صفاري در ري و سيستان و با علويان و دولت اطروش و پسرانش در طبرستان و با قدرت نوظهور تركان در خوارزم و ماوراءالنهر در نبردهاي پياپي بودند، پسران بويه كه سه تن به نامهاي عمادالدوله ابوالحسن علي، ركن الدين حسن و معزالدوله ابوالحسن احمد بوده و القاب خود را از خلفا اخذ كرده بودند، با سرداران شمال ايران همكاري نموده و تحت حكمراني مرداويج ديلمي به امارتهايي در ايران دست يافتند (321ق.) آنها به اين حكمراني محدود اكتفا نكرده و با طغيان عليه مرداويج و برادرش وشمگير حكمرانان شمال و مركز ايران، ايالاتي همچون بلاد فارس و جبل و كرمان را گرفته و سپس از جانب شرقي و شمالي سرزمين خلافت را در نواحي بغداد احاطه كردند (1)و در ايامي كه دستگاه خلافت بيمارش ده بود و موالي و بركشيدگان بر آن فرمان ميراندند، بر اهواز غلبه نمود و با حركت به سوي واسط و بصره بغداد را متصرف و خليفه را خلع و خليفهي ديگري را به دلخواه خويش بر تخت نشاندند (327ق.). آل بويه با سوار شدن بر موج خروشان قدرت توانستند به قدرت و اقتدار قابل ملاحظهاي در ايران و مركز خلافت اسلامي دست يافته و با غلبه بر سامانيان و آل زيار قدرت بلامعارض سرزمينهاي پهناوري از ممالك اسلامي در ايران و عراق گردند. اين شكوه و سير دستيابي به قدرت با روي كار آمدن عضدالدوله پسر برادر عمادالدوله مؤسس دولت آل بويه و جاه طلبي وي در كسب قدرت و غلبه بر قلمرو عموزادگان خويش، به نقطهي مطلوبي در دولت آل بويه رسيد (2) و در روزگار همين شاه افزون طلب (حكومت 338ق.) و در سايهي حمايت وي بود كه دانش پزشكي به نقطهي عطفي در تاريخ ميانهي ايران اسلامي دست يافت.عضدالدوله ديلمي نخستين فرمانروا (338ق./ 949م.) بود كه در اسلام عنوان «شاهنشاه» يافت و اگرچه وي دربار شيراز را داشت اما بغداد را بياراست و كانالها را كه ويران شده بود، اصلاح كرد. در بسياري شهرهاي ديگر نيز مسجد و بيمارستان و بناهاي عمومي بنياد نهاد. عضدالدوله قسمتي از دارايي دولت را براي اعمال خير اختصاص داد. (3) وي بزرگترين فرمانرواي دودمان بويه در ايران و عراق بود، كه از سال 367ق./977م. زمام كلي امور دارالخلافهي عباسي را در دست گرفت و از جمله حكمرانان ايراني است كه قاطبهي تاريخ نگاران و تذكره نويسان به دانش دوستي و ادب پروري و حمايتهاي چشمگير از دانشمندان اشاره كردهاند، او كه به وجود استاداني در دربار خويش و بهره گيري از دانش ايشان مباهات مينمود، زبدهترين طبيبان معاصر خود همچون علي بن عباس مجوسي اهوازي- كه كتاب جامع طبي كامل الصناعه را به نام «الملكي» براي او نوشت- و نيز جبرئيل بن عبدالله بن بختيشوع را در دربار و همراه خود نگاه داشت و از تجارب و توصيههاي درماني آنان برخوردار ميشد. (4)در واقع عضدالدوله به عمران و آباداني بلاد تحت فرمانروايي خود توجه خاص مبذول داشت و نخستين پادشاه دوران اسلامي بود كه در دوران پرتلاطم و آشفتهي دولتهاي نيمه مستقل در ايران كه هريك به دنبال دريافت منشور حكومت از بغداد براي مشروعيت حكومت خويش بود و دستيابي به قدرت و قلمرو را فراي همهي امور ميدانستند، در راستاي رفاه عمومي و رونق به علوم، به ويژه فن پزشكي، نه تنها دانشمندان و پزشكان را در كنف حمايت خود قرار داد و در دربار خويش از پزشكان و دانشمندان مجرب استفاده نمود، بلكه شهرهايي همچون شيراز و بغداد را بياراست و بيمارستانهاي بزرگ و مجهزي در اين شهرها بنا نهاد و عدهي زيادي طبيب و كارمند و خادم در آنجا مشغول به كار نمود. (5) وي در تجهيز و تكميل اين بيمارستانها و به ويژه بيمارستان شيراز و بغداد، چنان كوشيد كه به قول برخي مورخان در جهان بينظير مينمود و در كتابخانهي عظيم بيمارستان عضدي شيراز همهي كتابها گرد آورده شد به طوري كه هيچ كتابي نبود كه تدوين شده باشد اما نسخهاي از آن در كتابخانهي عضدي شيراز يافت نشود. (6)عضدالدوله براي احداث بيمارستانها هزينهي فراوان تقبل نمود. در اين بين معروفترين بناي او كه بيمارستان مشهور بغداد بود و به نام «بيمارستان عضدي» شهره شده و بناي آن در سال 368ق./ 978م. پايان گرفت براي خزانهي دولت آل بويه صد هزار دينار خرج برداشت. در حالي كه در اين بيمارستان بيست و چهار پزشك بيماران را معالجه ميكردند و هم ايشان گروه مدرسان دانشكدهي طب كه به بيمارستان پيوسته بود را نيز تشكيل ميدادند. (7)بنياد كتابخانهي نفيس و بيمانند شيراز و بغداد كه مجهز به ابزار و آلات پزشكان زبردست بود و نيز اقدامات عمراني و بهداشتي و بازسازي ويرانيها و حمايت مالي و تعيين حقوق و مستمري براي عموم دانشمندان از طبقهي پزشكان و فقيهان و منجمان و مهندسان و غيره از جمله كارهاي بزرگي است كه نام عضدالدوله را در زمرهي دانش دوستان و حاميان اطبا و دانشمندان قرار داده و نام وي را جاودان ساخته است. (8) دربارهي دانش دوستي و دانش پروري عضدالدوله چنان گفتهاند كه حتي نديمان او داراي معلومات كاملي از شعر و ادب و محاضرات بود و از علم بيبهره نبودهاند. (9) تسخير بغداد توسط آل بويه ديلمي و گزينش خلفاي عباسي توسط اميران بويهاي باعث گرديد كه بغداد و دربار خلافت نيز تا حدود بسياري همان رويه و مرامي را در پيش گيرد كه دربار بويه در ايران از آن برخوردار بود، در نتيجه در دربار شيراز و دربار بغداد در روزگار آل بويه و به ويژه در روزگار حكمراني عضدالدوله نگرش به دانشمندان و اقدامات بشردوستانه و حمايت از علوم و عالمان تقريباً يك خط سير و شيوه را دنبال مينمود و ساخت بيمارستان عظيم و مجهز شيراز و بغداد كه هر دو نام «بيمارستان عضدي» داشت، نمونهاي از نگرش پادشاه آل بويه (عضدالدوله) به هر دو مركز به يك ديد بود.بنابراين بغداد و درباريان خلفاي عباسي نيز در دانش دوستي و ادب پروري پيرو عضدالدوله بودند و در اين راستا بود كه افرادي همچون سنان بن ثابت طبيب مشهور اين دوران و علي بن عيس بن الجراح كه سمت وزارت دربار عباسي را داشت در انديشهي رفاه عمومي حتي به زندانها نيز پزشكاني گسيل داشته تا بيماران را معاينه و براي آنان دارو تجويز نمايند. (10) و همچنين پزشكاني بسيار به روستاهاي دورافتاده و دهاتي كه دچار بيماريهاي مسري شده بودند،فرستاده و به آنان سفارش مينمودند تا «پزشكاني براي بيماران و زخميان و اسراي مسلمان و خرمي معين كرد (11) و هر روز به ديدن بيماران بروند و دارو و وسايل لازم در اختيارشان بگذارند و درمان بيماران را مجاناً انجام دهند و در اين بين تا بنيان كن نشدن بيماران، پزشكان از محل خود نبايستي خارج شده و پس از معالجهي انسان، حيوانات را نيز مورد مداواي خود سازند.» (12) اهميت يك چنين اقدامي با توجه به شواهد و دلايلي كه از تبعيضات آن عصر در دست ميباشد، عجيب به نظر ميرسد و نشانگر نگرش آل بويه به علم و دانش و رفاه مردم و تلاش در عمارت بناهاي خيريه همچون بيمارستان و مراكز آموزشي-درماني ميباشد.علم دوستي و ادب پروري و تكاپو در عمارت و حفظ مركز درماني و ديگر بناهاي عمومي تنها به دوران پادشاهي عضدالدوله محدود نماند، بلكه پس از عضدالدوله برخي از پادشاهان ديگر ديلمي به مانند بهاءالدوله و فرزندش شرف الدوله در كار بيمارستان كوششها كردند و موقوفات زيادي بر بيمارستان وقف نمودند. (13) ابن عبري در مورد اين دوران كه شرايط براي رشد و شكوفايي طب فراهم شده بود مينويسد: «...بدين ترتيب اين گونه مطالعات و تفكرات كه مرده بودند، جاني تازه يافتند و مشتاقان اين حقايق كه پراكنده بودند بار ديگر انجمن آراستند. جوانان به تحصيل و مطالع تشويق شدند و پيران به ارشاد و تربيت مأمور گشتند، ميدان آزاد و وسيع شد و بازار قابليتها كه قبلاً خريداري نداشت، گرم و رايج گرديد.» (14) در اين شرايط بيمارستانها غالباً از طريق موقوفاتي كه اكثراً از سوي مؤسسات آنها و يا پادشاهان وقف ميشد و يا اموالي كه صاحبان قدرت و اميران و متمولين ميبخشيدند، اداره ميشد و حقوق پزشكان و گردانندگان بيمارستانها و هزينهي دارو و درمان و بستري شدن بيماران و تغذيهي آنان نيز به همين شيوه تأمين ميگرديد.از محتواي نوشتارها مشخص ميگردد كه در دوران ميانهي ايران، نه تنها خدمات بيمارستانها مجاني بوده است بلكه به افراد فقير و بيبضاعت نيز پس از بهبودي مالي نيز داده ميشد و اين رفتار بستگي به حمايت پادشاهان و متمولين و صاحبان قدرت داشت تا با حمايت خويش از پزشكان و پرداخت حقوق كاركنان و مستخدمين بيمارستانها آنها را به درمان بيماران و خدمت به دردمندان ترغيب و ملزم سازند و شاهان آل بويه و همچنين برخي حكمرانان سلجوقي و خوارزمشاهي در اين امر پشتكار و علاقهي قابل ملاحظهاي داشتند و البته برخي نيز در اين دوران (قرون ميانهي ايران) تنها درصدد جلب اديبان و علما بودند كه تمجيدگر و ستايش گوي آنها باشند و دربار غزنويان (به ويژه دربار محمود غزنوي) نمونهي بارزي از اين رفتار بود. بدين گونه كه ابن سينا طبيب و دانشمند معروف، كه در دربار نوح بن منصور ساماني فعاليت داشت و سپس به دربار خوارزمشاه در خوارزم رفته بود و شهرتي بسزا يافته بود، توسط سلطان محمود غزنوي با نامهاي آمرانه به دربار غزنوي فراخوانده شد و به دليل سرپيچي از فرمان مورد تعقيب قرار گرفت. (15)درواقع اين نافرماني افرادي همچون ابن سينا و ديگر پزشكان روزگار از فرمان غزنوي به قيمت جان برخي از اين اطبا تمام شد. (16)به اين دليل بود كه دربار شاهاني همچون محمود بسيار متفاوت از دربار ادب پرور آل بويه در نزد دانشمندان و پزشكاني همچون ابن سينا و خاندان بختيشوع تلقي ميشد و به اين دليل بود كه دربار عضدالدوله پزشكان حاذق و بنامي همچون رازي، ابن سينا، مسكويه و جبرئيل بن بختيشوع، و مجوسي اهوازي و ثابت بن سنان در خود پذيرفته بود. اما دربار محمود از داشتن پزشكي همچون ابن سينا محروم شده و اين اطبا و دانشمندان دربه دري و گريز از اين دربار به محل حكمراني فرمانروايي ديگر را به بودن در دربار سلطان محمود ترجيح ميدادند و تسامح و تساهلي كه ميتوانستند در آن ببالند و علوم خويش را گسترش دهند را به دربار پرنعمت اما متحجرانهي غزنوي ترجيح ميدادند. از اين رو بود كه دربار بويه به لحاظ بهره مندي از اطبا و دانشمندان بسيار غنيتر از ديگر دربارهاي دوران ميانه گرديد.درواقع به هنگامي كه دربار آل بويه بين بيماران مسلمان و غيرمسلمان تفاوتي قائل نگشته و تا نقاطي دوردست پزشكاني را براي درمان بيماران ميفرستاد (17)، دربار غزنوي «در جهان انگشت در كرده و قرمطي ميجست؟» و نه تنها در امارت و آباداني و بناي مراكز درماني نميكوشيد بلكه متمولين را به بهانههايي همچون قرمطي بودن مجبور به پرداخت قسمتي از دارايي خويش به دربار غزنوي مينمود. (18) و دهها هزار تن را به اتهام «رافضي بودن» و «معتزلي بودن» گرفته، قتل عام كرده و در اين ميان تقريباً تمامي تأسيسات علمي را كه بازماندهي دوران برمكيها بود و اميران ديلمي نيز آنها را بازسازي كرده بودند، منهدم كرد و كتابخانهي بزرگ را كه داراي دهها هزار عنوان كتاب در زمينههاي مختلف علمي بود، ويران كرد و كتابهايش را بيرون آورده و به آتش كشيد. (19)بنابراين با اين رويكرد شاهان دوران ميانه بود كه در دربار دولتهايي همچون آل بويه و شخص عضدالدوله و برخي شاهان سلجوقي و خوارزمشاهي شاهد تعدد پزشكان متبحر و مشهور و در نتيجه پيشرفت و رونق علم پزشكي ميباشيم و در دورهاي حتي از امارت درمانگاه و بيمارستاني خبري در منابع نميبينيم.
بيمارستانهاي آل بويه
پسران بويه كه پس از جدا شدن از مرداويج هركدام در قلمرويي حكومت را به دست گرفتند، هر سه با يكديگر متحد و همگام بودند و از ركن الدوله فرمان ميپذيرفتند و تحت اين اتحاد بود كه توانستند بغداد را تصرف نموده و خلفا را تحت فرمان خويش درآورند (اقدامي كه پيش از آن يعقوب ليث موفق به آن نگشته بود).با تصرف بغداد، كوچكترين فرزند بويه معزالدوله (احمد بن بويه) نخستين فرد از آل بويه بود كه دست به امور عمراني زده و در اين راستا نخستين بيمارستان توسط آل بويه تأسيس گشت و در واقع نشانگر خوي و خصلت عمران گر و بشردوستانهي اين دولت نوظهور بود. اين بيمارستان در سال 355ق. در محلي كه به زندان جديد بغداد معروف بود، بنا گرديد و معزالدوله براي آن اوقافي معين نمود كه سالانه پنج هزار دينار بود. اما بخت آن را نيافت تا سرانجام عمارت ساختمان را ببيند و پيش از اتمام بناي بيمارستان درگذشت. (20)اين اقدام معزالدوله باعث گرديد كه پس از وي، عضدالدوله كه به سنت ايران علاقهي فراوان داشته، براي خود عناوين ايراني قائل شده و به شيوهي ايرانيان باستان تاج گذارده و تخت ميآراست. درواقع عضدالدوله فناخسرو بن ركن الدوله (372ق.) بزرگ ترين پادشاه آل بويه، نخستين كسي است كه در اسلام خويشتن را شاهنشاه ناميد. وي پس از سال 367 پس از شكست دادن پسرعمويش، عزالدوله بختيار وارد بغداد شد و خليفه الطائع دستور داد براي او در منبرها خطبه بخوانند و سه بار به هنگام نماز در خانه طبل زنند و چنين چيزي قبل از وي مرسوم نبود. (21) در عمارت بيمارستان مجهز و توجه به پزشكان و علم پزشكي گوي سبقت را از تمامي پادشاهان ايراني پيش از خود ربوده، باعث تحولي در دوران خود در بيمارستان سازي گرديد كه يادآورد دوران «جنبش بيمارستان سازي در بغداد» به دوران مقتدر (جلوس 295ق.) ميباشد.
بيمارستانهاي عضدي
عضدالدوله پس از اينكه توسط ركن الدوله به شاهي نشانده شد به عمارت و آباداني در پايتخت خود شيراز پرداخت. وي قبل از عزيمت به بغداد و جدال با فرزند معزالدوله براي تسلط بر مركز خلافت در شيراز بيمارستان بزرگي بنا كرد، كه مورخين تاريخ بناي آن را در حدود 362-360ق. قلمداد نموده و از فعاليت آن ياد كردهاند. (22)اين بيمارستان وابسته به دانشگاه و مركز آموزشي آن شهر بوده و درواقع خود دانشگاهي بود كه در آن فلسفه، نجوم، طب، شيمي و رياضيات تدريس ميگرديد (23) و داراي كتابخانهاي بود كه به قول مقدسي همه گونه كتاب كه تاكنون تأليف شده در آن موجود بود (24)و همچنين گزارش ميدهد كه پوشاكهاي برد [شيراز] و بيمارستان آن مشهور است و بيمارستان مذكور با موقوفات بسيار مجهز به ابزار و آلات و پزشكان زبردست و پرستاران و مواجب گيران بوده كه «مانند آن را در هيچ جاي نميتوان يافت.» (25)عضدالدوله كه دست به كار بيمارستان در قلمرو خود گشته بود، تنها به پايتخت باشكوه خود، شيراز بسنده نكرده و در نقاطي ديگر همچون اصفهان نيز با تأسيس بيمارستان شيراز دست به عمارت بيمارستاني زد. به گزارش مقدسي، اين بيمارستان همچون بيمارستان شيراز از مسجد جامع دور بود و در حالي كه دربارهي بيمارستان شيراز مينويسد «بيمارستاني با موقوفات بسيار بود با وسايل مجهز و پزشكان حاذق و پرستاران و اين بيمارستان از مسجد جامع اصفهان دور و بيمارستاني مجهز بود كه پزشكان و پرستان ماهر و مواجب بگيراني در آن مشغول به كار بودند.» (26)با تصرف بغداد توسط عضدالدوله (367ق.) و سلطه يافتن بر امور مركز خلافت اسلام و خلفا، وي در آنجا نيز دست به كار بناي بيمارستان مجهزي همچون بيمارستان شيراز گرديد. بيمارستان عضدي بغداد در سال 368ق./ 979م. و در جانب غربي بغداد اندكي بالاتر از محلي كه قصر در آنجا قرار داشت، بنا گرديد. (27)ابن ابي اصيبعه در مورد بناي بيمارستان عضدي بغداد ميآورد كه: «برخي گويند رازي در زمرهي كساني بود كه براي بناي بيمارستان عضدي جمع شدند و عضدالدوله در مورد مكاني كه ميبايستي در آنجا بيمارستان را احداث كند با وي مشورت كرد و رازي به برخي از غلامان دستور داد تا قطعاتي از گوشت را در نواحي مختلف بغداد بياويزند و سپس جايي را مشخص كنند كه گوشت به سرعت در آن تغيير ماهيت نداده و بو نميگيرد. پس آن مكان را براي آن كار در نظر گرفت.» (28) وي ميافزايد كه: «... كمال الدين ابوالقاسم بن ابي تراب كاتب بغدادي مرا گفت: عضدالدوله وقتي بيمارستان عضدي را بنا كرد در احوال اطبا تحقيق نموده (در بين بيشتر از صد طبيب) و دانست كه رازي از همه دانشمندتر است. بنابراين او را رئيس (ساعور)بيمارستان عضدي نمود. (29) داستان مزبور با وجود آنكه در بسياري از كتب ذكر شده است، نميتواند حقيقت داشته باشد زيرا آخرين تاريخي كه براي مرگ رازي گفته شده است پنجاه سال زودتر از تاريخي است كه عضدالدوله تصميمي به ساختن بيمارستان مزبور گرفت. (30) ابن ابي اصيبعه نيز در مورد داستان بناي بيمارستان عضدي بغداد و دست داشتن رازي در محل بنا، ترديدي نموده و ميآورد كه: به نظر من آنچه صحيح ميباشد، آن است كه زمان رازي پيش از عضدالدوله بوده و رازي در بيمارستان قبل از تجديد بناي آن توسط عضدالدوله رفت و آمد داشته است. (31)باري- همان گونه كه از سخن ابن ابي اصيبعه نيز برميآيد- برخي از پژوهشگران عمارت بيمارستان عضدي بغداد را به نوعي بازسازي و يا تكميل كنندهي ساختمان بيمارستاني ميدانستند كه پيش از آن بنا شده بود. به اين ترتيب كه «در سال 329ق. بجكم سردار ترك و اميرالامراي بغداد به پيشنهاد سنان بن ثابت پزشك معروف بغداد در كنار غربي دجله بر روي تپهاي زيبا شروع به ساخت بيمارستاني نمود كه البته در اين كار موفق نشده و كار ساختمان ناتمام ماند و مدتها بعد عضدالدوله آن را از نو ساخت.» (32) بنابراين برخي ايجاد بيمارستاني كه با نام «بيمارستان عضدي» معروف گرديد را مسبوق به سابقه دانسته و مدعي وجود بيمارستان در محل مذكور مينمايند و اين شاه بويهاي را تنها احياكننده و تكميل كنندهي بناي نامبرده معرفي ميكنند. (33) البته همان گونه كه در بالا ديديم، ابن ابي اصيبعه نيز در توصيفي كه در مورد بناي بيمارستان و دخالت رازي در آن مينمايد، ميآورد كه: «رازي در بيمارستان، قبل از تجديد بناي آن توسط عضدالدوله، رفت و آمد داشته است.» (34) اين جمله هرچند نشانگر اعتقاد ابن ابي اصيبعه به وجود بيمارستاني و فعاليت آن قبل از عضدالدوله داشته است اما با وجود اين، نويسنده هيچ گاه به وجود بيمارستان (در همان مكاني كه بيمارستان عضدالدوله ساخته شد) قبل از اقدام عضدالدوله به ساخت بيمارستان موردنظر اشارهاي نكرده و احتمالاً منظور نويسندهي طبقات الاطباء از بيمارستان بغداد بيمارستاني ميباشد كه توسط منصور و يا هارون بنا شده بود و در زمان واثق دچار آتش سوزي بزرگي گشته و مناطق بزرگي از آن از بين ميرود. در حقيقت همان طور كه برخي منابع تاريخي نيز اشاره دارند، عضدالدوله در بغداد بيمارستانهايي را كه در گذشته بنا شده و رو به ويراني رفته و يا تكميل نشده بود را مرمت و كامل نمود. (35) اما هيچ يك از منابع به بيمارستان عضدي به عنوان بيمارستاني كه قبلاً به صورت ناقص موجود بوده و عضدالدوله تنها تكميل بخش آن بوده باشد، اشارهي مستقيمي ندارند.درواقع با بنا شدن بيمارستان عضدي كه مدت سه سال به طول انجاميد- در مكاني كه شهر قديمي و مدور بغداد درست پشت سر آن واقع شده و در مقابل دجله به سوي خليج فارس پيش ميرفت و در سمت چپ آن دروازهي خراسان و جادهي اصلي ايران كه از روي پل بزرگي ميگذشت و از وسط بازار يحيي رد ميشد و در سمت چپ قصر زبيده و گورستان باب الدير قرار داشت كه از آن ميان قبر «معروف كرخي» هنوز باقي است و نشان ميدهد كه حد جنوبي بيمارستان كجا بوده است (36)- مركز آموزشي پزشكي از بخش غربي شهر به بخش شرقي آن انتقال پيدا كرد و از آن پس ديگر مطلبي در تواريخ راجع به بيمارستان قديمي بغداد كه دچار سانحهي آتش سوزي گشت، ديده نميشود و با اينكه احتمالاً با ساخته شدن بيمارستان جديد، بيمارستان قديم به كلي از بين نرفت و همچنان به معالجهي بيماران بيبضاعت و مردم فقير شهر اختصاص يافت (37)، اما تجهيزات و پزشكان شاغل در بيمارستان عضدي رونقي بدين بيمارستان داد كه ديگر توجه عموم و خواص به اين نقطه جلب گرديد و بيمارستان قديم بغداد اندك اندك از رونق افتاد.باري، عضدالدوله كه به عمران و تأسيسات عام المنفعه در كشور علاقه داشته و بيمارستانها، پلها و بناهايي كه سود همگاني داشت را بنا نمود (38)، دستور داد در نزديكي بيمارستان در محلهي دروازهي بصره بازاري ساختند و آن را وقف بيمارستان كه داراي زيربنايي به مقياس بيست و پنج هزار آجر بود (39)، نمودند. علاوه بر اينها املاك و اموال بسياري را به عنوان منبع درآمد، وقف بيمارستان كردند. (40) همچنين در بيشتر اراضي پيرامون بيمارستان كه به «قصر الخلد» معروف بود، باغها براي بيمارستان احداث كردند و مال فراواني صرف آن نمودند. آمار ذكر شده حاكي از آن است كه «ساليانه هزار دينار وقف بيمارستان بود» (41) و چنان شد كه به هنگام اتمام آن در سال 368ق. به حدي داراي تجهيزات بود كه «در جهان از نظر نظم و ترتيب بيهمتا» و «بيان از شرح آن ناتوان است» (42)، و تا سدهها بعد همچنان مورد وصف مورخين گشت. (43)آمده است كه به هنگام اتمام ساخت بيمارستان عضدي، عضدالدوله به تماشاي آن رفت، ديوانهاي در بند بود. به امير گفت: «اي امير، اگر نه همهي كارهاي شما باشگونه است، ديوانه تويي بر من بند حرام است. عضدالدوله گفت در من چه ديوانگي ديدي؟ ديوانه گفت اول آنكه مال از عاقلان ميستاني و بر ديوانگان صرف ميكني، دوم آنكه شفا دادن به امر خداست تعالي و تو دارالشفا ميسازي و خود را شفارساننده ميپنداري. برتر از اين ديوانگي چه باشد!» (44) آن طور كه از اين نوشتار برميآيد در بيمارستان عضدي بغداد (45) نيز بخشي براي مراقبت از ديوانگان و بيماران رواني وجود داشته است. (46)بيمارستان عضدي از بزرگترين بيمارستانها بود كه بغداد به خود ديده بود و تنها ملاحظهي فهرست پزشكان و رؤساي بيمارستان عضدي، آشكارا ميزان عدم تعصب در مسائل علمي در آن روزگار- كه آن را ميتوان الگو و اقتباس شيوهي كار بيمارستان جندي شاپور دانست- را براي ما روشن ميكند. (47)گفته ميشود در بيمارستان عضدي به هنگام تأسيس بيست و چهار پزشك در رشتههاي جراحي، شكسته بندي، چشم پزشكي، خون گيري و عمومي به طبابت ميپرداختند و جبرئيل بن عبدالله بن بختيشوع براي هفتهاي دو شبانه روز كشيك ماهانه سيصد درهم حقوق ميگرفت. (48)بيمارستان عضدي پس از مرگ عضدالدوله همچنان به فعاليت خود ادامه داده و رونق گذشتهي خود را تا حدود بسياري حفظ نمود، زيرا اخلاف بنيان گذار اين بيمارستان به ويژه بهاءالدوله به كار بيمارستان رسيدگي كرده و شاهاني همچون شرف الدوله در كار آن كوششها نمود و موقوفات بسياري بر بيمارستان وقف كردند و اين مؤسسه به بهترين وجه ممكن اداره ميشد. (49)اين بنياد معروف توسط جانشينان و حكمرانان و مردم نيكوكار پس از عضدالدوله مورد رسيدگي واقع شد و موقوفاتي بدان افزوده گشت و در اين ميان قريهي «دپاها» از نواحي نهرالملك بغداد از جمله اراضياي بوده كه ابوطاهر سعيد حاجب سباشي (408ق.) بر بيمارستان وقف كرد و ماليات قابل ملاحظهي آن به مصرف و هزينههاي جاري بيمارستان رسيد. (50)به طور كلي با مرگ عضدالدوله هرچند بيمارستان عضدي اندكي رونق خود را از دست داد اما اين امر موجب نشد كه چيزي از اشتهار پزشكان عالي قدر آن كه اكثراً ايراني بودند كاسته شود و پزشكاني همچون ابوالحسن سعيد بن هبة الله، رشيد الدين ابوسعيد بن يعقوب عيسوي، ابوالحسن هبة الله ابوالعلا سعيد بن ابراهيم در آنجا به مداوا و رياست بيمارستان ميپرداختند و علاوه بر آن بر آباداني بيمارستان نيز افزوده شد به طوري كه در سال 1068م. اين مؤسسه توسط شخصي خيرخواه به نام عبدالملك مورد تعمير قرار گرفت كه موقوفاتي هم براي آن معين ساخت و اين امر موجب شد به تعداد پزشكان آن به بيست و هشت نفر افزايش يابد و سه انباردار بدان افزوده گشت. (51)اما كار بيمارستان به همين منوال پيش نرفت و با گذر ايام حوادثي گريبانگير آن شده و كار آن با وقفه روبرو شده و در رونق و فعاليت پزشكان بيمارستان مشكلات و مصائبي پيش آمد. بدين نحو كه در سال 449ق. گرسنگي و بيماري وبا در بغداد بيداد ميكرد و مردم گرسنه، مجبور به خوردن گوشت مردار و لاشهي سگ شدند (52) و اين امر باعث ركودي در حال بيمارستان عضدي شد و اعتبار بيمارستان به علت نقصان مخارج آن به وضع بدي درآمد. خليفهي وقت، القادر بامرالله و سلطان وقت طغرل بيك (449ق.) اوضاع بيمارستان را بررسي كرده و مشخص گشت كه بدون دوا و شربت است و اوضاع آن كساد ميباشد و دليل اين بود كه شخصي يهودي معروف به ابن الهاروني بر بيمارستان دست انداخته و موقوفات را به نفع خود برداشته است، لذا دست او را كوتاه و به تعمير دوبارهي بيمارستان پرداختند. (53)بنابراين هنوز بيمارستان بغداد در دوران سلجوقي به حيات و رونق گذشته ادامه ميداد و هنوز تا زوال فاصلهي زيادي داشت. اما اوضاع بيمارستان سيري يكنواخت را تا زوال پشت سر نگذارد بلكه يك بار ديگر همچون قحطي و بيماري سال 448ق. وقايع طبيعي در احوال بيمارستان و كاركنان آن مشكلاتي پديد آورد. در اين پديده كه آن را ميتوان به نحوي بلاي طبيعي ناميد در بغداد مكرراً باران شديد باريد (569ق.) كه باعث سرازير شدن سيل و در نتيجه طغيان آب دجله گرديد و عواقب آن دامان بيمارستان عضدي بغداد را نيز فراگرفت و آن را تا حدودي مخروبه ساخت (54). اين اتفاق نتوانست چندان آسيبي جدي به بيمارستان رساند و ديگر باره خرابيها مورد ترميم و به صورت نخست درآمدند. ابن جبير كه در سال 580 از بغداد ديدن كرد، توصيفي از اين بيمارستان ميآورد. بدين نحو كه «بين محلهي شارع و باب البصره، بازار بيمارستان (مارستان) است و پزشكان روزهاي دوشنبه و چهارشنبه از بيماران در اين بيمارستان دين ميكنند.» (55) اين توصيف نشانگر برپايي و فعاليت بيمارستان تا سدهي هفتم ميباشد. اما جاري شدن سيل بار ديگر در سال 1159م. هم تكرار شد و دجله طغيان نموده و آب عمارت را دربرگرفت و آنگاه در سال 1173م. بيمارستان براي بار سوم در معرض امواج خروشان دجله به مراتب شديدتر از دو نوبت قبل قرار گرفت (56) و گويا به سبب اين سيل بود كه ابن بلخي در احوال اين بيمارستان متذكر شد كه در اواسط عصر سلجوقي كار بيمارستان به سستي گراييده است. (57) با تمام اين بلايا و كم كاريهاي صورت گرفته در مورد بيمارستان عضدي بغداد، همچنان اين مؤسسه برپا بوده و فعاليت مينمود و حتي پس از خاتمهي واقعهي سيل سال 1173م. اقداماتي براي توسعهي بيمارستان صورت گرفت و بخش جديدي به نام «سوق المارستان» (بازار بيمارستان) بين بناي اصلي و دروازهي بصره بدان افزوده شد. اين بازار در حقيقت در محلي ساخته شد كه سابقاً «قصر الخلد» بود و در انتهاي آن بازار كتاب فروشها و كاغذفروشها قرار داشت. (58)در حقيقت بيمارستان به طور مكرر مورد بازسازي واقع شد اما طغيان دجله بسيار از رونق آن كاست و در كسادي اين مركز سهم عمدهاي داشت و البته بناي بيمارستانهاي ديگر در بغداد و شهرهاي ديگر ممالك اسلامي و رو آوردن پزشكان مشهور بيمارستان عضدي بغداد به آن بيمارستانها و عدم توجه كافي به جريان امور بيمارستان عضدي از دلايل عمدهي ديگري بود كه در رو به ويراني تدريجي رفتن بيمارستان مذكور، دخالت مؤثر داشت، زيرا به طوري كه ميدانيم در حدود سال 1233م. خليفه مستنصربالله تصميم گرفت كه بيمارستان جديدي در محل دانشكدهي مستنصريه واقع در شرق بغداد بنا كند و اين امر ميتواند سبب كم اهميت گشتن و كاستي رونق بيمارستان عضدي گشته باشد. (59)با وجود اين، علت اصلي ويراني و تخريب بيمارستان عضدي بغداد را بايد در نتيجهي حملهي مغولان به ايران و ورود هلاكوخان به بغداد دانست. زيرا وقتي هلاكو در سال 656ق./ 1258م. بغداد را به خاك و خون كشيد، اين بيمارستان را مركز ستاد خود كرد و از آن پس ويراني بيمارستان مذكور آغاز شد.هجوم مغول با حملهي هلاكو به بغداد در سال 656ق. هرچند باعث اختلال در كار بيمارستان شد اما تخريب كامل آن را سبب نگرديد. بلكه اين مؤسسه در دورهي حكمراني علاء الدين عطاملك جويني (681ق.) بر بغداد و در نتيجهي اقدامات عمراني و مرمت سازي ويرانهها توسط وي، ديگرباره رو به اصلاح رفت و در امور بيمارستان سروساماني ايجاد شد.(60)در اين دوره با تصدي عميد زين الدين بر موقوفات و نظارت در كار بيمارستان و بركناري سعدالدوله بن صفي الدوله از اين سمت در سال 682ق.، بيمارستان نظم و استقراري دوباره يافت. (61) اما اين نظم و سر و سامان در كار بيمارستان، سالهاي بسياري به عمر بيمارستان نيفزود و پس از گذر حدود چهل سال، بيمارستان ديگر جز مخروبهاي بيش نبود.توصيف ابن بطوطه در سال 728ق. به كلي نشانگر احوال اين بيمارستان مجهز و معروف در هنگامي است كه وي از اين مكان ديدار مينمايد. وي در اين باره ميآورد كه: «جانب غربي بغداد كه پيش از اين آبادترين نقاط بغداد بوده اكنون ويراني بر آن راه يافته و بيمارستان عضدي كه نخست به صورت كاخ بزرگي در كنار دجله بين باب البصره و محلهي الشارع قرار داشته، اكنون ويرانههايي است كه تنها ديوارهاي مخروبهي آن برجاي مانده است.» (62)همان طور كه شاهديم، سرانجام بيمارستان عضدي بغداد با حملهي وحشيانهي مغولان و سيلهاي مخرب رو به ويراني گذارد و ديگر به جز مخروبهاي از آن باقي نماند (63)، اما بيمارستان همتاي وي كه در شيراز پايتخت عضدالدوله و اندكي پيش از بناي بيمارستان عضدي بغداد بنا شده بود، با وجود گذر مغولان بر آن، سرنوشتي همچون بيمارستان گندي شاپور كه در ساخت و تشكيلات از آن الگوبرداري شده بود، يافت. بدين نحو كه مدتها پس از تصرف بغداد هنوز در شيراز بيمارستان عضدي برپا بوده و اگرچه در زمانهاي مختلف در كار آن مؤسسه اخلال ايجاد شد، (64) اما هنوز در روزگار حمدالله مستوفي و در قرن هشتم «اهالي شيراز كه در خيرات ساعياند» بدان موقوفاتي افزوده و «هرچند از اين موقوفات، كم به منصب استحقاق ميرسد در كار آن ركودي حاصل به وجود نيامده است.» (65)
ديگر بيمارستانهاي عضدالدوله و شاهان بويه
همان گونه كه در آغاز بخش پيشين ذكر شد، عضدالدوله به غير از بيمارستان عضدي شيراز و بغداد به بناي بيمارستانهاي ديگر در ايران نيز همت گمارد كه از جملهي آنها، كه همزمان با عمارت بيمارستان عضدي شيراز آغاز به احداث شد، «بيمارستان اصفهان» بود. متأسفانه از اين بيمارستان اطلاع زيادي در دست نيست. طبق گفتهي ابن ابي اصيبعه (66)، «ابن مندويه اصفهاني» از اطباي بنام شهرهاي ايران بوده و اعمال مشهوري در صنعت طب داشته است و براي افرادي كه به صنعت طب اشتغال داشتند، كتابي تأليف كرده و در اين بيمارستان به درمان بيماران مشغول بوده است. بنابراين چون ابن مندويه اصفهاني معاصر عضدالدوله ديلمي بوده، ميتوان گفت كه اين بيمارستان در سدهي چهارم هجري قمري وجود داشته و يا به احتمال قوي در دورهي سلسلهي آل بويه بنيان گذاري شده است. (67) گفتني است كه مقدسي بيمارستان اصفهان را آبادتر از بيمارستان شيراز توصيف ميكند. (68)از مركز درماني ديگر در دوران آل بويه بيمارستاني است كه در «فيروزآباد» قرار داشته است. ابن بلخي در اين باره مينويسد: «در فيروزآباد مسجد جامع و بيمارستان نيكو ساختهاند و صاحب عادل در آنجا دارالكتبي ساخته است، سخت نيكو كه به هيچ جايي مانند آن نيست.» (69) آن گونه كه از نوشتهي ابن بلخي برميآيد، اين بيمارستان قبل از صاحب عادل احداث شده است و با توجه به سابقهاي كه عضدالدوله در احداث بيمارستان داشته است، به نظر ميرسد كه اين بيمارستان نيز در زمان عضدالدوله ديلمي ساخته شده باشد. (70)در دوران پاياني دولت آل بويه در «گرگان» نيز بيمارستان خوبي توسط بهاءالدوله بنا شد كه رياست آن مدتي با جرجاني بود و در همين سمت بود كه او در يادداشتهاي خود نوشت: «بعد از تصدي من به اين پست، تعداد مراجعين به بيمارستان آنقدر زياد شد كه ديگر وقتي براي اتمام تأليفاتم باقي نماند.» مثال ديگر در اين مورد شهر «بريز» است (71)، كه در چند كيلومتري جنوب شيراز قرار داشت و در سالهاي قرون وسطا دانشكدههاي حقوق، نجوم و طب آن در سراسر ايران شهرت فراوان داشت. هربرت كه در سال 1628م. از آنجا عبور كرده است، نوشته كه دانشكدهي مزبور هنوز دائر بوده است. (72)اما خارج از خاك ايران زمين، بيمارستانهاي ديگري كه در دوران آل بويه و به دست وزراي بويهي ساخته شد، از «بيمارستان ابوغالب فخرالملك محمدبن علي بن خلف» (356-407ق)- وزير بهاءالدوله ابونصربن عضدالدوله و سلطان ابوشجاع فناخسرو بن بهاءالدوله- ميتوان سخن به ميان آورد. شخص مذكور از بزرگترين وزرا و دانشمندان آل بويه بعد از ابوالفضل بن عميد و صاحب بن عباد است كه در سالهاي حيات خويش در بغداد بيمارستاني كم نظير تأسيس نمود. (73) در «واسط» نيز در سال 413ق. «بيمارستاني توسط مؤيدالملك ابوعلي حسن بن حسن رخجي» وزير شرف الدوله بن بهاءالدوله بنا گرديد. مؤيدالملك داروهاي گياه درماني را در اين مركز درماني فراهم آورد و موقوفات بسياري را جهت نگهبانان و پزشكان و ديگر كاركنان در نظر گرفت. (74)
تشكيلات داخلي بيمارستانهاي آل بويه
بيمارستانهايي كه در قلمرو اسلامي بنياد گشت بر پايهي اصول و داراي تشكيلاتي بود كه شكل چيدمان و تكامل يافتهي آن نشانگر مقدمه و سابقهي اين تشكيلات پيش از ظهور اسلام بود و درواقع بيمارستانهاي دوران اسلامي بهره مند از همان سلسله مراتب و ساختارهايي بودند كه پيش از آنها بيمارستانهاي ايراني و از جمله بيمارستان گندي شاپور از آن بهره مند بود و همان گونه كه در بخشهاي بيمارستانهاي امويان و عباسيان ذكر گرديد به دليل آنكه پزشكان و گردانندگان بيمارستانهاي اسلامي همان متصديان و پزشكان بيمارستانهاي ايراني بودند، لاجرم ساختار و تأسيسات و تجهيزات بيمارستانهاي قلمرو اسلامي نيز رونما و الگوبرداري مستقيمي از بيمارستانهاي ايراني به شمار ميرفت. لازم به ذكر است كه بيمارستانهاي اسلامي و گرته برداري سازندگان آنها از بيمارستانهاي ايراني پيش از اسلام تنها محدود به دو سه قرن نخستين اسلامي نبود، بلكه درواقع عمارت بيمارستانها در اسلام همچون زنجيرهاي بود كه حلقهي نخستين آن را بيمارستانهاي ايراني تشكيل ميدادند و اين زنجيره همچنان در طي گذر قرنها همواره مستحكم بوده و دچار گسست نگشت و حتي تا سدههاي پنجم و ششم ميشد منشأ و الگوي بيمارستانهاي اسلامي را (چه در حوزهي خلافت عباسيان و چه خارج از اين محدوده) جستجو نموده و در اين جستجو به بيمارستانهاي ايراني پيش از اسلام و مهمترين آنها، بيمارستان و مركز آموزشي گندي شاپور نائل آمد و مشخص ساخت كه بيمارستانهاي اسلامي تا حدود بسياري داراي همان ساختار و مشخصات بودند كه بانيان و متصديان آنها، اين تشكيلات را از قلمرو و محل آموزش و اشتغال اوليهي خود، گندي شاپور به دنياي اسلام منتقل ساختهاند.به نوشتهي محمدي ملايري تا مدتها پس از اسلام، آنچه ما امروز هيئت فني و تعليماتي ميخوانيم تابع بيمارستان جندي شاپور بود، زيرا اداره كنندگان و پزشكان مركز علمي- درماني پس از اسلام از جندي شاپور بودند و مسلماً كتابهايي هم كه در آنجا تدريس ميشد و مورد استفادهي اطبا و داروسازان آنجا بوده، عموماً كتابهايي بوده كه در جندي شاپور تدريس ميشده و يا آنكه به وسيلهي جندي شاپوريان به عربي ترجمه و يا تأليف ميشده است. و اگر در نظر بگيريم كه بيمارستان رشيد و بيمارستان معتضدي- كه پس از وي به همان رويه در بغداد تأسيس گرديد- نمونههايي بودند كه بعدها سرمشق مؤسساتي از اين قبيل در عالم اسلام گرديدند، اين مطلب روشنتر ميگردد كه چگونه سنتهاي علمي و اداري بيمارستان جندي شاپور در عالم اسلامي همچنان ادامه يافت و روش تعليم آنجا كه از آن جمله تلفيق دروس نظري و عملي بود در مراكز طبي و درماني اسلام رواج يافت. (75)اما در دوران آل بويه كه بيمارستانهاي عظيم و مجهزي در ايران و قلمرو خلافت عباسي احداث گرديد نيز ميتوان شيوههاي درماني و نهادهاي پزشكياي را مشاهده كرد كه روزي جندي شاپوريان از آنها در بيمارستان مشهور خود استفاده ميبردند. در حقيقت همان گونه كه از منابع برميآيد نخستين گزارش از بيمارستان عظيم و مجهز احداثي در قلمرو ايران پس از اسلام مربوط به دوران آل بويه و روزگار حكمراني عضدالدوله ديلمي در قرن چهارم هجري قمري ميباشد (76)، كه اين بيمارستان عظيم به مانند ساير بيمارستانهاي دورهي اسلامي به شيوهي بيمارستان عظيم جندي شاپور اداره ميگشت و در آن كليهي آلات و ابزار پزشكي و انواع داروهاي آماده، استفاده ميشد. (77)در حقيقت مكتب طبي شيراز با برخورداري از اندوختههاي فرهنگي ملي و نظريات طبي جندي شاپور (و مكاتب تحت تأثير آن كه البته تبادلات علمي نيز با اين مركز داشتند، همچون اسكندريه و يونان) و با ايجاد ارتباط نزديك با طب هندي (از طريق جندي شاپور و جندي شاپوريان) و عنايت خاص به سه اصل الف- اهميت تجربه و كار در بيمارستان، ب-توجه به طب عملي به عنوان ركن دوم طب در مقابل طب نظري؛ ج- توجه به اخلاق پزشكي به عنوان يك ضرورت در فن پزشكي، پا به عرصهي وجود و فعاليت گذاشت. (78)گشايش بخشهاي تخصصي و استخدام متخصصان در رشتههاي مختلف پزشكي، ابداع شيوههاي درماني، تأليف و ترجمه و شرح آثار بزرگ طبي و داروسازي، تأسيس داروخانهي مجهز به انواع داروها و مهيا ساختن ابزار و آلات جراحي و ايجاد كتابخانهي ارزنده، رسيدگي به امر بهداشت و درمان، آزمون پزشكان و داروسازان شاغل در بلاد و اعزام پزشكان ممتاز براي درمان بيماريهاي صعب العلاج به نقاط دوردست و مراكز حكمرانان (79)، از جمله مزايا و ويژگيهاي بيمارستان عضدي (و شيراز و بغداد)بوده كه حدود 350 سال به دور از محدوديتهاي نژادي و قومي و مذهبي از بهترين امكانات و استعدادهاي موجود آن روزگار براي عاليترين اهداف انساني در خدمت به انسانها بهره گرفته است. (80)در مورد تشكيلات بيمارستان عضدي كه تا حدودي نيز نشانگر تجهيزات و تأسيسات و سلسله مراتب بيمارستانها در قلمرو آل بويه ميباشد، آمده است كه به امر عضدالدوله (در بيمارستان عضدي بغداد) عدهاي طبيب و مدير و انباردار و خادم و صندوق دار (حسابدار) به خدمت گماشته شدند و به علاوه در بيمارستان از دارو و گياهان طبي و آنچه در آن محتاج بود، جمع آوري گرديد. (81) عضدالدوله در اين راستا براي كارهاي درماني، پزشكان، خدمتكاران، انبارداران و سرپرستان هزينهي فراواني تعيين كرد و انواع داروها و گياهان درماني را به بيمارستان فرستاد. (82)درواقع در بيمارستانهاي دوران آل بويه همچون بيمارستانهاي پيش از آنها و يا بيمارستانهاي موجود در بغداد (كه البته رونمايي از بيمارستان جندي شاپور بودند) متولي يا «ساعور» مدير و رئيس داخلي بيمارستان بود و بر امورات بيمارستان و ساير پزشكان رياست داشت، در اينجا نيز هر بيماري كه به تشخيص پزشك ميبايست بستري ميشد به بخش ويژهي بيماري خود انتقال مييافت كه در اين بخشها علاوه بر طبيبان عمومي، چشم پزشكان دانشمند، گروهي از شكسته بندان و جراحان نيز وجود داشتند. (83) هريك از پزشكان و متخصصان مشهور، به تناسب اهميت بيماري و تعداد بيماران، چند پزشك و خدمتگزار داشت و عدهاي كارگزار نيز با عناوين گوناگون؛ وكيل، ناظر، خزانه دار، دربان و... در بيمارستانها خدمت ميكردند. (84)در دوران آل بويه و همچنين دوران سلجوقي و خوارزمشاهي به بيماران بيمارستانها دو دست لباس داده ميشد كه يكي را به هنگام روز و ديگري را شبانگاه ميپوشيدند. اين البسه تابستانها نازك و زمستانها ضخيم بودند و به بيماران مستمند پس از بهبودي پول داده ميشد كه ميتوانستند با آن مدتي زندگي كنند تا كاري بيابند. لباس بيماران به هنگام مراجعه به بيمارستان از ايشان گرفته ميشد و به هنگام ترك بيمارستان به ايشان مسترد ميگشت. به اين ترتيب در محيط بيمارستان فقير و غني لباسي مشابه هم در بر ميكردند و تحت درمان يكسان قرار ميگرفتند و اين امر شامل خارجياني كه در خارج از مرز ايران و در مراكش بيمار ميشدند نيز ميگرديد. (85)به طور كلي روش كار در مورد بيماران بستري در بيمارستانهاي قرون چهارم و پنجم اندكي با آنچه امروز رايج است، تفاوت داشت. اگر بيماري يك بيماري شديدتر از آن تشخيص داده ميشد كه به صورت سرپايي مداوا گردد، به قسمت مخصوص بيماريهاي بستري فرستاده ميشد. در هريك از اين قسمتها يك يا چند پزشك متخصص خدمت ميكرد و تعداد پزشكان هر بخش بستگي به اهميت بيماريهاي مختلف در هر محل داشت. اگر چنين تشخيص داده ميشد كه شخص مريض، مبتلا به چند بيماري مختلف است، يك جلسهي مشاورهي طبي تشكيل ميگرديد و در مورد بيماري مشخص تحقيق و تبادل نظر به عمل ميآمد. (86)در بيمارستان عضدي نيز جايي براي ختنه كردن كودكان در نظر گرفته شده بود. در حالي كه پيش از اين ختنه كردن به صورت پراكنده و نامنظم انجام شده و مكان مشخصي براي اين امر در بيمارستانها قرار نداشت. طبق آمار سال 449ق.، 381 كودك در بيمارستان عضدي (بغداد) ختنه شدند و ختنه گران 1870 رطل نان مزد روزانه داشتند. (87)بنيامين يهودي كه در سال 556ق./ 1160م. از بغداد ديدار كرده بود از بيمارستان عضدي به عنوان بزرگترين مراكز بغداد ياد كرده و نوشته كه اين مركز بناي بزرگي به نام «دارالمارستان» داشته كه ديوانگان و گرمازدگان تا بهبودي كامل در آنجا نگهداري و درمان ميشدند. (88) وي ميافزايد كه كمكهاي مالي و داروهاي ارسالي همهي مراكز پزشكي بغداد و به ويژه بيمارستان عضدي، از گنجينههاي سلطنتي تأمين ميشود و هنگام مرخص شدن بيماران بينوا، كمك هزينهاي نيز به آنان پرداخت ميشده است (89). باري بيمارستان عضدي بغداد را نيز از جمله بيمارستانهايي بايد محسوب داشت كه در سال 556ق. يعني حدود دويست سال پس از بنيان گذاري (372ق. احداث شد) همچنان از بزرگترين و مجهزترين بيمارستانهاي بغداد و حكومت اسلامي به شمار ميآمده است.در بيمارستان عضدي داروخانهي مجهزي نيز ميبايست موجود بوده باشد، زيرا از اين مركز فهرستي دست نويس از برنامههاي غذايي و داروهاي تجويزي به دست آمده كه هم اكنون در موزهي بريتانيا نگهداري ميشود. (90)اما با توجه به اينكه سازمان اداري و علمي بيمارستانهاي ايران دورهي اسلامي از گندي شاپور نشئت گرفته و به جهان اسلام انتقال يافت و اينكه مركز درماني گندي شاپور داراي مركز پيشرفته و بزرگ آموزشي نيز بوده است و در آن پزشكان و اساتيد مجرب پزشكي مشهوري علاوه بر درمانگري به كار تعليم به دانش پژوهان پزشكي نيز اشتغال داشتند، به تبع آن مراكز درماني بزرگ در جهان اسلام مكاني براي آموزش و تعليم علم طب نيز بودهاند. تدريس در كلاس معمولاً با خواندن بخشي از كتاب درسي آغاز ميشد و درس را غالباً يكي از دانشجويان برجسته كلاس ميخواند كه «معيد» درس استاد بود. وظيفه معيد تكرار درس استاد با صداي رسا و توضيح مطالب مشكل پس از پايان درس بود. در كلاس درس و محيط آموزشي دانشجويان از آزادي كامل برخوردار بودند و تا آن زمان كه اين حق طبيعي براي استاد و دانشجو تأمين و محفوظ بود و جوّ آزاد علمي با خودكامگيها و اهداف فرقهاي و سياسي آلوده نشده بود كاروان علوم اسلامي همچنان در طريق تحقيق پيش ميرفت و دانش پژوهان با استادان به بحث و جدل علمي ميپرداختند و حتي چنانچه اشتباهي رخ ميداد گوشزد ميكردند به گونهاي كه رازي در مقدمه كتاب براءالساعه مينويسد: روزي از اينكه به دانشجويان گفته بود فلان بيماري را ميتوان يك ساعته درمان كرد تعدادي سخت با وي مخالفت كرده بودند. رازي براي اثبات دعوي خود فلان كتاب را نوشت و در آن به شرح بيماريهايي پرداخت كه يك ساعته قابل علاج هستند. (91)درواقع در آن زمان چون آموزش طب نيز در بيمارستان انجام ميشد، دانشجويان پزشكي به همراه طبيب و تحت نظر وي به معاينهي بيماران ميپرداختند و آنان با اصول معاينه و تشخيص، كيفيت دارو و درمان و... را ميآموختند. در اين باره ابن نديم از معاصران زكرياي رازي ميگويد: رازي در مطب خود مينشست و زير دستش شاگردانش بودند و زير دست آنها شاگردان ايشان و بعد از آنها شاگردان ديگري مينشستند. چون بيماري وارد ميشد به اولين كسي كه ملاقات ميكرد حال خود را تقرير ميكرد، اگر او به تشخيص طبي نميرسيد، بيماري را به دستهي ديگر حواله ميداد، اگر اين دسته هم از تشخيص عاجز ميشدند به دستهي بالاتر رجوع ميكردند تا وقتي كه بالاخره به استاد ميرسيد و او شخصاً بيمار را معاينه ميكرد و در آن موضوع صحبت ميشد. (92) رازي همچنين عادت داشت كه از بيماران خود در بيمارستان عيادت كند و اظهارات ايشان را در حضور پرستان و دانشجوياني كه در پي او در بخشهاي مختلف در حركت بودند بشنود تا از تمامي روشهاي درماني كه او به كار ميبرد و كليه دستورهايي كه براي دوا و غذا ميدهد يادداشت بردارند. رازي پس از پايان بازديد به تالار مجلل بيمارستان ميآمد و مواردي را كه مشاهده كرده بود با دانشجويان مطرح ميساخت و از آنان توضيح ميخواست. آنگاه سه ساعت در بخش ميماند و به خانه برميگشت. (93)دربارهي متون درسي گفتني است كه در مراكز پزشكي كهن كتبي همچون فصول بقراط، مرشد رازي و مسائل حنين بن اسحاق در سال نخست تحصيل تدريس ميشد و در سالهاي دوم به بعد كتاب ذخيره ثابت بن قره و كتاب منصور رازي و كتاب ذخيره سيد اسماعيل جرجاني را ميخواندند و در دورههاي عالي تأليفات: سته عشر (16 كتاب) جالينوس، حاوي رازي، الملكي علي بن عباس اهوازي، صد باب ابوسهل و مهمتر از همه قانون ابن سينا را مطالعه ميكردند. (94)بدان گونه كه گزارش شده است در بيمارستان ري كه سالها پيش از بيمارستان بغداد تأسيس شده بود كار پزشكان براساس سلسله مراتب بود، تا آنجا كه پزشكان تازه كار ميتوانستند بيمار را معالجه كنند به استاد مراجعه نميشد. اما بيماران باليني را استاد با دقت مورد معالجه قرار ميداد. (95)صرف نظر از اين مطلب، گفتني است كه علاوه بر برقراري كرسي درس در بيمارستانها و تعليم علم طب به علاقه مندان اين رشته، نكتهاي كه از سخنهاي ابن نديم و قفطي ميتوان دريافت وجود سلسله مراتبي در بين پزشكان بيمارستانها ميباشد، به گونهاي كه پزشكان درجه اول و دوم و حتي درجه سوم به نسبت مهارت و تخصصشان دسته بندي شده و هريك به تبحر و علم خويش واقف ميباشند، و در اين ميان پزشكان بسيار مشهور (درجه اول) به اموري چون تدريس و درمانگري در مورد بيماران صعب العلاج و احتمالاً داروسازي و تدوين رساله و كتب مشغول بوده و پزشكان درجه دوم و سوم به كار درمانگري در مورد بيماريهاي عمومي اشتغال داشتند و هر بيمار ابتدا به اين پزشكان مراجعه نموده و تنها در صورت ناتواني اين اطبا از درمان، به سراغ پزشكان درجه اول بيمارستانها رفته و مورد درمان واقع ميگشتند و تنها از اين طريق بوده كه پزشكان معروف و مشهوري همچون رازي و ابن سينا ميتوانستند علاوه بر تدريس به نگارش كتب و رسالات نيز بپردازند و در غير اين صورت تمامي وقت آنها صرف معالجهي بيماران ميگشت و اين مانع از امورات ديگر آنها در زمينهي خدمت به علم پزشكي ميشد.در زمينهي آموزش پزشكي گفته شده كه در مجموع مطالعه بر روي بيمار و تحقيقات در بيمارستان و مطب، در آن دوره كه فراگرفتن علوم غالباً نظري بوده، در آموزش پزشكي واجب و ضروري محسوب ميگرديده است. بنابراين بيمارستان تنها اختصاص به درمان بيماران نداشت بلكه دانشكدهي پزشكي نيز بود و شاگردان طب بعد از مدتي تحصيل و كسب تجربه عملي در پزشكي پس از دادن امتحان و موفقيت در آن طبيب ميشدند و معمولاً گواهينامهي فارغ التحصيلي پزشكي را يكي از اطباي معروف و رئيس بيمارستان امضا ميكردند (96)، و همان گونه كه ميدانيم در دورهي مذكور (ال بويه) پزشكاني حضور داشتند و به كار طبابت مشغول بودند كه شهرهي عام و خاص بوده و تا قرنها بعد نيز در زمينهي پزشكي از نوشتهها و معلومات ايشان استفاده ميشد. اين پزشكان در دورهاي ميدرخشيدند كه دوران احداث بيمارستانهاي عظيم و مجهزي همچون بيمارستانهاي عضدي در بغداد و شيراز و مراكز مهمي در دوران آل بويه بود و با تصدي گري در بيمارستانهاي آن روز (مانند: ري، شيراز و غيره) علم پزشكي را به مرتبهي والايي از پيشرفت رسانيدند.
پينوشتها:
1.در اين باره رك به: ابن مسكويه رازي، ابوعلي احمد، تجارب الامم، ترجمهي علينقي منزوي، ج5، توس، تهران، 1376، ص373-374؛ و نيز ابن اثير، الكامل في التاريخ، تصحيح دكتر محمد يوسف دقاقه، ج7، بيروت، لبنان، دارالكتب العلميه، طبع اول، 1407ق./ 1987م.، ص90-91.
2.ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمهي ابن خلدون، ترجمهي پروين گنابادي، تهران، بنگاه نشر و ترجمهي كتاب،1375، ج3، ص720-710؛ و نيز ابن اثير، همان، ج7، ص 377؛ ابن جوزي، ابوالفرج عبدالرحمن، المنتظم في تاريخ الملوك و الامم، ج7، دايرة المعارف عثمانيه، حيدرآباد دكن، 1358، ص113-116.
3.حتي، همان، ص 607.
4.ابن جوزي، همان، 1358ق، ص867؛ ابن مسكويه، تجارب الامم، ج2، مكتب المثني، مصر، 1332ق/ 1914م.، ص404-408.
5.ابن كثير، همان، ج1، ص 299؛ ابن مسكويه، همان، 1376، ص477.
6.مقدسي، 1361، ص 641 و 668.
7.حتي، همان، ص607.
8.در اين باره رك به: مقدسي، همان، ج2، 1361، ص 605-607.
9.ثعالبي، ابومنصور عبدالملك بن محمد، لطائف المعارف، آستان قدس رضوي، مشهد، 1368، ص225؛ محدثي، احمد، تاريخ طب در دورهي آل بويه، احرار، تبريز، 1377، ص44-45.
10.ابن ابي اصيبعه، عيون الانباء في طبقات الاطباء، ج1، ترجمهي سيد جعفر غضبان و محمود نجم آبادي، دانشگاه تهران، تهران، 1349، ص 301.
11.سعيد نفيسي، «تاريخ بيمارستانهاي ايران»، شير و خورشيد سرخ ايران، سال3، ش 9-10، 1329-1330ش، ص21؛ فقيهي، علي اصغر، آل بويه؛ اوضاع زمان ايشان با نموداري از زندگي مردم آن عصر، انتشارات صبا، تهران، 1357، ص737.
12.قفطي، جمال الدين، تاريخ الحكماء، ترجمهي فارسي از قرن يازدهم هجري، به كوشش بهمن دارايي، دانشگاه تهران، تهران، 1371، ص269-270. عماد الدين كاتب محمد، تاريخ دولة آل سلجوق، اختصار فتح بن علي بنداري، مصر 1318/1900، ص124.
13.نجم آبادي، محمود، تاريخ طب در ايران، ج2، چاپ هنربخش، تهران، 1341، ص776-777.
14.ابن عبري، مختصر تاريخ دول، ترجمهي عبدالحميد آيتي، علمي و فرهنگي، تهران، 1364، ص 243.
15.همان، ص 273.
16.ابوسهل در اين گريز از دست غزنويان در بيابان از تشنگي هلاك گرديد (همان، ص271).
17.ابن ابي اصيبعه، عيون الانباء في طبقات الاطباء، ج1، ترجمهي سيد جعفر غضبان و محمود نجم آبادي، دانشگاه تهران، تهران، 1349، ص301؛ و نيز رك به: نفيسي،سعيد، «تاريخ بيمارستانهاي ايران»، شير و خورشيد سرخ ايران، سال3، ش 9-10، 1329-1330ش، ص21.
18.ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمهي ابن خلدون، ترجمهي پروين گنابادي، تهران، بنگاه نشر و ترجمهي كتاب،ج3، 1383، ص600-604.
19.منتظم، 6/15، ص125-126؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ، تصحيح دكتر محمد يوسف دقاقه، ج7، بيروت، لبنان، دارالكتب العلميه، طبع اول، 1407ق./ 1987م.،ج9، ص 401.
20.ابن جوزي، ابوالفرج عبدالرحمن، المنتظم في تاريخ الملوك و الامم، ج7، دايرة المعارف عثمانيه، حيدرآباد دكن، 1358، ص33.
21.رك به: ابن جوزي، همان، ج7، 1358، ص113-116. و نيز ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج7، طبع اول، 1407ق/ 1987م.، ص377.
22.ابوالعباس معين الدين ابي الخير زركوب شيرازي، شيرازنامه، به كوشش اسماعيل واعظ جوادي، بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1350، ص51.
23.جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، اميركبير، ص610؛ الگود، سيريل، تاريخ پزشكي ايران و سرزمينهاي خلافت شرقي، ترجمهي باهر فرقاني، اميركبير، تهران، 2536شاهنشاهي، 1352، ص 249.
24.مقدسي، ابوعبدالله محمد، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ترجمهي علي نقي منزوي، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361،ج1، ص 224، ج2، ص642-668.
25.مقدسي، همان، 1361، ص642.
26.مقدسي، احسن التقاسيم، ص642.
27.ابن جبير كه در سال 580 از بغداد ديدن كرده، در سفرنامهي خود در اين باره مينويسد: «بيمارستان مشهور ميان محله شارع و باب البصره قرار دارد و آب دجله در بيمارستان جريان دارد». رحله ابن جبير، بيتا، ص180؛ الگود، همان، 1352، ص 233.
28.ابن ابي اصيبعه، همان، 1349، ص309.
29.ابن ابي اصيبعه، همان، ص 310.
30.الگود، همان، 1352، ص 232.
31.الگود، همان، همان جا.
32.مستوفي، حمدالله بن ابي بكر بن احمد، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايي، تهران، اميركبير، 1363، ص344؛ آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج2، ترجمهي ذكاوتي قراگزلو، اميركبير، تهران، 1356، ص117-118.
33.مستوفي، همان، 1363، ص416.
34.ابن ابي اصيبعه، همان، 1349، ص310.
35.مستوفي، تاريخ گزيده، 1363، ص 345.
36.الگود، همان، 1352، ص234.
37.الگود، همان، ص 114-115.
38.ابن اثير، الكامل، ترجمهي عليهاشمي، ج15، مطبوعات علمي، تهران، 1344، 1355، ص142.
39.مصطفي جواد و احمد سوسه، دليل خارطه بغداد، عراق، مجمع علمي عراق، 1378ق/ 1958م.، ص141، 607/1.
40.فراي، ر.ن.، تاريخ ايران كمبريج، ج4، ترجمهي حسن انوشه، اميركبير، تهران، 1371، ص248.
41.ابوشجاع، ذيل تجارب الامم، ج1، مصر، 1332ق/ 1914م.، ص68؛ مستوفي، همان، 1363، ص415.
42.فقيهي، همان علي اصغر، آل بويه؛ اوضاع زمان ايشان با نموداري از زندگي مردم آن عصر، انتشارات صبا، تهران، 1357، ص 751. به نقل از: ابن خلكان، وفيات الاعيان، به كوشش احسان عابي، ج1، دار صادر، بيروت، 1297/1987، ص457.
43.رك به: مجمع التواريخ و القصص، ص394.
44.مستوفي، همان، 1363، ص416.
45.و يا دارالشفايي كه عضدالدوله براي بيماران رواني، مجزا از بيمارستان عضدي احداث كرد.
46.از طرفي ديگر در كتب مختلف به ديوانگان اهل معرفت در اين بيمارستان و برخي بيمارستانهاي ديگر ميتوان برخورد. از جمله اينكه ذكر گرديده است «ابوبكر بن انبازي در بيمارستان باب المحول (بغداد) ديوانهاي را ديد كه در علم قرات قرآن نظيري نداشت. و نيز در المجانين نيشابور، جواني با كمال و شعردان نگهداري ميشد. در اين بين از افراد معروفي كه به واسطهي اختلال حواس در تيمارستان از آنها مواظبت ميشد، احمد بن يحيي بلاذري، مورخ معروف (نويسندهي كتابهاي فتوح البلدان و انساب الاشراف) است كه در اواخر عمر به نوعي جنون مبتلا شد و تا آخر عمر در بيمارستان به سر برد. فقيهي، همان، ص753.
47.درواقع در اين بيمارستان تني چند از پزشكان غيرمسلمان يكي پس از ديگري رياست بيمارستان عضدي را برعهده گرفتند كه از جملهي آنها: ابوالحسن بن سنان بن ثابت بن قره صابي بود كه در حدود سال 439ق. پيشواي ترسايان بيمارستان بوده است و ديگري امين الدوله بن تلميذ كه تا هنگام وفات (560ق.)پيشوايي ترسايان را برعهده داشت. رك به: غنيمه، عبدالرحيم، تاريخ دانشگاههاي بزرگ اسلامي، ترجمه نورالله كسائي، تهران، يزدان، 1364، ص172. به نقل از: مايرهوف، من الاسكندريه الي بغداد، ص93.
48.فقيهي، علي اصغر، آل بويه، تهران، صبا، 1357، ص747-749.
49.نجم آبادي، همان، ج2، ص 776-777.
50.بغدادي، صفي الدين، مراصد الاطلاع علي اسما الامكنه و البقاع؛ ج2، بيروت، دارالجيل، 1412ق./1992م، ص512؛ ابن جوزي، همان، ج7، 1358ق، ص288؛ كسايي، ص401.
51.بغدادي اصفهاني، تاريخ سلسلهي سلجوقي، ترجمهي جليلي، بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1356، ص40؛ الگود، همان، 1352، ص245.
52.ابن اثير، همان، ج16، 1344-1355، ص34.
53.نجم آبادي، همان، ج2، ص 777-778.
54.ابن اثير، عزالدين ابوالحسن علي بن محمد جزري، الكامل في التاريخ، ترجمهي ابوالقاسم حالت و عباس خليلي، ج1، تهران، مؤسسه مطبوعاتي علمي، 1371، ص108.
55.ابن جبير، همان، ص 180.
56.الگود، همان، 1352، ص 245.
57.ابن بلخي، فارسنامه، تصحيح گاي لسترنج و نيكلسوف، دنياي كتاب، تهران، 1363، ص133.
58.الگود، همان، 1352، ص247. كاغذ در محلي به نام «سوق الحسام» ساخته ميشد كه مابين دروازهي سوريه و دروازهي كوفه واقع بود و از بيمارستان قديم چندان فاصلهاي نداشت. عضدالدوله اين بازار را تعمير كرد و در حالي كه در آن موقع قسمت اعظم آن ويرانه بود مورخين نوشتهاند كه در بخش كتابفروشي سوق المارستان بيش از صد مغازهي كتابفروشي وجود داشته است. الگود، همان، همان جا.
59.درواقع نميتوان با سخن دكتر الگود مبني بر اينكه بناي بيمارستان مستنصريه (640-623ق.) دليلي بر عدم رونق و استفادهي بيمارستان عضدي بوده است. موافق بود (الگود، همان، 1352، ص248). زيرا بناي بيمارستان در بغداد هيچ دليلي بر عدم وجود بيمارستاني ديگر در بغداد نميتواند باشد زيرا ما در دورهي مقتدر چندين بيمارستان را شاهد ميباشيم كه تقريباً به طور همزمان و در يك دههي زماني بنا شدهاند و همگي از فعاليت و رونق برخوردارند.
60.كتبي، محمد بن شاكر، فوات الوفيات، تحقيق محيي الدين عبدالحميد، ج2، مطبعه السعاده، مصر، 1951م.، ص75.
61.ابن فوطي، كمال الدين، الحوادث و التجارب الناضه في المائه السابعه، مطبعه العربيه، بغداد، 1351ق.، ص 433.
62.ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمهي محمدعلي موحد، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1337، ص216-217.
63.ابن فوطي نيز فعاليت بيمارستان عضدي را تا سال 626 تأييد نموده و تا بدين تاريخ بيمارستان را در رونق و قيد حيات توصيف مينمايد. رك به: ابن فوطي، الحوادث الجامعه و التجارب النافع في مائه السابعه، بيروت، لبنان، دارالفكر الحديث، 1407ق./ 1987م.، ص7.
64.لسترنج، همان، ص 268-269.
65.مستوفي، همان، ص 115.
66.ابن ابي اصيبعه، همان، 1965م.، ص 461.
67.نجم آبادي، همان، ج2، ص 768.
68.مقدسي، همان، 1385، ص 642.
69.ابن بلخي، فارسنامه، به كوشش علي نقي بهروزي، اتحاديهي مطبوعاتي فارس، شيراز، 1342، ص184.
70.رك به: تاج بخش، حسن، تاريخ دامپزشكي و پزشكي ايران، ج1، دانشگاه تهران، تهران، 1372، ص 98.
71. بريز كه اينك به صورت دهي باقي مانده است از دهستانهاي حومهي بخش مركزي لار بوده و در 36 كيلومتري شمال غربي اين شهر واقع است.
72.به نقل از: الگود، همان، 1352، ص249-250. Herbert. A.R.Relation of some years Travaili,p.36
73.ذهبي، شمس الدين محمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، تحقيق عمر عبدالسلام، تومري، دارالكتاب عربي، بيروت، 1414ق./1994م.، ص170.
74.ابن كثير دمشقي، همان، ج12، 1428-1429ق/ 2007م، ص15؛ و نيز رك به: ابن كثير، همان، ج8، 1407ق./1987م، ص138.
75.محمدي ملايري، محمد، فرهنگ ايراني پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامي و ادبيات عربي، دانشگاه تهران، تهران، 1350، ص21.
76.سامي، علي، شيراز شهر جاويدان، انتشارات نويد، شيراز، 1363، ص457.
77.خضري، عبدالعزيز، جعفري، محمود، «مروري بر بيمارستانهاي شيراز در بستر اعصار و قرون»، مجموعه مقالات كنگرهي بين المللي تاريخ پزشكي در اسلام و ايران، ج1، به كوشش قربان بهزاديان، انتشارات مؤسسه توسعهي دانش و پژوهش ايران، بيتا، ص417-418.
78.محدثي، همان، ص 62.
79. دربارهي سنان بن ثابت و آزمون وي از اطباء و گسيل نمودن پزشكان به مناطق مختلف مواردي هستند كه دوران آل بويه را در پزشكي و رونق طبابت معروف و خاص نموده است. رك به: قفطي، همان، ص 267-265.
80.كسايي، نورالله، فرهنگ نهادهاي آموزشي در ايران (از روزگار باستان تا تأسيس دولت صفوي)، دانشگاه تهران، تهران، 1383، ص399. D.M.Dunlop,Encyclopedia islam,IV,1224,P.399
81.نجم آبادي، همان، ج2، ص 775.
82.ذهبي، همان، 1414ق/ 1994م.، ص473. (حوادث 351-380).
83.ابن ابي اصيبعه در اين باره مينويسد: عبيدالله گفته پدرم جبرئيل در شيراز به خدمت عضدالدوله درآمد و از طبيبان مخصوص او گرديد و در ضمن از جمله طبيبان عمومي بيمارستان بود و گفت در بيمارستان علاوه بر اينان از چشم پزشكان دانشمند، ابونصر حلي و از جراحان ابوالخير و ابوالحسن بن تفاح و گروهي از شكسته بندان بودند كه ابوصلت از همهي آنها مهمتر محسوب ميشد (رك به: ابن ابي اصيبعه، همان، ج1، 1349، ص368).
84.ابن جوزي، همان، ج7، ص112.
85.الگود، همان، 1352، ص255.
86.در اين باره رك به: الگود، همان، 1352، ص258.
87.ابن جوزي، همان، ج8، 1358، ص251؛ مصطفي جواد و احمد سوسه، همان، 1378ق/ 1958م.، ص145؛ كسايي، همان، 1383، ص403.
88.كسايي، همان، 1383، ص403.
89.كسايي، همان، همان جا.
90.الگود، همان، 1371، ص210؛ كسايي، همان، 1383، ص402.
91.الگود، تاريخ پزشكي ايران، 1352، ص346.
92.در اين باره ابن نديم و قفطي ميآورند كه محمدبن زكريا سري بزرگ و پهن داشت و در مجلسي مينشست، فرود او شاگردان و فرود ايشان شاگردان شاگردان نشستي و چون كسي از خارج درآمدي سؤالي داشتي، بايستي از شاگردان شاگردان بپرسد و اگر جواب آن نزد ايشان نباشد، به شاگردان بيواسطه رفع كنند و اگر نزد ايشان نيز نبودي، اين وقت «رازي»خود به سخن درآمدي (رك به: ابن نديم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ترجمهي محمدرضا تجدد، ج1، انتشارات اساطير با كمك مركز بين المللي گفتگوي تمدنها، تهران، 1381، ص531؛ قفطي، همان، ص375).
93.ابن نديم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، تهران، اميركبير، 1366، ص531؛ ابن ابي اصيبعه، عيون الانباء في طبقات الاطباء، بيروت، مكتبه الحياه، 1965، ص416.
94.بنگريد به: نظامي عروضي، احمد، چهار مقاله، تصحيح محمد قزويني، معين، تهران، ابن سينا، 1341، ص87؛ ابن نديم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، تهران، اميركبير، 1366، ص517؛ مقالات فروزانفر، به كوشش عنايت الله مجيدي، تهران، دهخدا، 1351، ص150.
95.زرين كوب، عبدالحسين، كارنامه اسلام، شركت سهامي انتشار، تهران، 1348، ص52.
96.سرمدي،محمدتقي، تاريخ پزشكي و درمان در جهان، ج1، انتشارات سرمدي، تهران، 1377، ص399.
منبع مقاله :كاوياني پويا، حميد، (1393)، بيمارستانها و مراكز درماني در ايران: با رويكردي به پزشكان و وضعيت پزشكي از آغاز تا دوران مشروطه، تهران: اميركبير، چاپ اول.